محمد مهدی

دومین آیه ی خدا

دومین آیه ی خدا

اولین سفر مشهد.

شنبه, ۷ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۴۹ ب.ظ

سلام گل پسر ناز مامان.

میخوام برات از اولین سفر شما به مشهد بنیسم. سفری پر از خاطره و مخاطره!

دهه آخر اسفند ماه به رسم هر ساله من و بابا تصمیم گرفتیم تا به پابوس امام رضا علیه السلام بریم مشهد.

برنامه ریزیمون برای 19 ام تا 23 ام اسفند بود و این الین سفر شما بعد از به دنیا اومدن میشد. عمه لیلا هم توی این سفر همراه ما بود.


صبح چهارشنبه 19 اسفند ماه بود که به سمت مشهد حرکت کردیم. به لطف خدا بدون مشکل رفتیم اما شما توی ماشین خیلی خسته و بیقرار شده بودی. حوالی ساعت 7 شب بود که رسیدیم مشهد.

توی اون سه روزی که اونجا بودیم شما دومرتبه حرم اومدی. البته بگم که اونجا کلا بدقلق بودی و خستگی سفر زیادی توی تنت بود.


شنبه شب، بعد از نماز مغرب و عشا تصمیم گرفتیم به سمت تهران حرکت کنیم. اینجوری شما دوتا وروجک مامان توی ماشین بیشتر میخوابیدید و کمتر اذیت میشدید.

حوالی ساعت 7 شب بود که حرکت کردیم. تقریبا 50 کیلومتر از مشهد دور شده بودیم که یکهو یک سنگ گنده پرید جلوی ماشینمون و باهاش تصادف کردیم. از قضا رادیاتور ماشینمون سوراخ شد و مجبور شیم کنار جاده نگهداریم و زنگ بزنیم امداد خودرو تا بیان و ما رو بوکسل کنن و برگردونن مشهد. داداش محمدمهدی خیلی ترسیده بود و ما هم که انگار شاکی بودی از اینکه چرا دوباره اومدیم و سوار ماشین شدیم حسابی بی قرار. دوتاییتون رو بغل کرده بود. شما شیر میخوردی و محمدمهدی رو محکم گرفته بودم توی بغلم. تازه مجبور شدم توی اون هوای سرد و توی ماشین در حالت شیبدار دو دفعه پوشک شما رو عوض کنم ؛)


خلاصه حوالی ساعت یک بود که رسیدیم به خونه. شام خوشمزه و کتلتی که عمه درست کرده بود رو خوردیم و خوابیدیم.


مجبور شدیم چند روزی بمونیم توی مشهد تا ماشینمون تعمیر بشه. انگار امام رضا نمیخواست توی این روزهای خلوتی حرم ما برگردیم خونمون :)

چهارشنبه عصر بود که ماشین رو بهمون دادند و قرار شد ما پنجشنبه صبح حرکت کنیم. شب برای آخرین زیارت و وداع رفتیم حرم. نزدیک اذان شد و یه مقداری شلوغ بود. داداش محمدمهدی اجازه گرفت که یه ذره بره دور بشه و گم بشه! گفت که زود زودی برمیگرده و از من خواست که گریه نکنم. رتنش همانا و از جلوی چشمای ما ناپدید شدنش همان. نیم ساعتی با چشم گریون توی حرم دنبالش گشتم! برگشتم دیدم یکی از خادمها توی همون رواق زیرزمین که نشسته بودیم پیداش کرده و برده پیش بابا محمود. این بود که این زیارت آخر هم به ما اینجوری گذشت :))

پنجشنبه27 اسفند صبح زود حرکت کردیم و این بار شما توی راه خیلی راحت تر و کم سر و صداتر بودی. البته نزدیکای تهران که رسیدیم طاقتت تموم شده بود.

 به لطف خدا حدود 5 عصر بود که رسیدیم خونمون.

 باباجون و خانمی با ساراجون شام درست کردن و اومدن پیش ما. و اینجوری شد که سفر 9 روزه ی ما به مشهد که میشد اولین سفر شما با همه ی خاطراتش به پایان رسید. :)




  • ل م

سفر

مشهد

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی